نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
تاریخ شفاهی مادران شهدا
در این کلیپ مادر شهید «محمد پایون» نقل می‌کند: «وقتی هر روز عکسش را زیارت می‌کنم، می‌گویم: الهی با علی‌اکبر حسین(ع) محشور شوی.»
کد خبر: ۵۸۲۶۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳

قسمت نخست خاطرات شهید «محمود جهان‌شیر»
پدر شهید «محمود جهان‌شیر» نقل می‌کند: «در یک اتاق تاریک و در بسته به نماز می‌ایستاد. می‌گفتم: سر نماز چه کار می‌کنی که باید توی یک اتاق در بسته باشی؟ گفت: به جز خوندن نماز و قرآن کاری نمی‌کنم، اما وقتی تنهام، خدا رو بیشتر احساس می‌کنم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی»
هم‌رزم شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «شب عروسیش بود. یک ورق کاغذ از جیبم درآوردم و روی آن نوشتم: فردا اعزام است. یکی از بچه‌ها آن را به علی‌اصغر رساند. در جواب برایم نوشت: اگر فردا اعزام است، من هم حنظله هستم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

قسمت اول خاطرات شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی»
همسر شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «یکی از دوستان قزوینی‌اش به نام علی اسماعیلی شهید شده بود. علی‌اصغر تکه‌ای از لباسش را برای تبرک آورد و در آلبوم عکسش گذاشت و گفت: اگه خدا خواست و من شهید شدم، دوست دارم با خودم ببرمش.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴

تاریخ شفاهی همسران شهدا
در این کلیپ همسر شهید «محمود شاه‌حسینی» نقل می‌کند: «برای اینکه از من اجازه بگیرد، نصف ثواب شهادتش را به من بخشید.»
کد خبر: ۵۸۲۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷

قسمت سوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل می‌کند: «گفت: داشتم قرآن می‌خوندم که یک لحظه احساس کردم چیزی شبیه نور فرود آمد و مرا فرا گرفت. درحال خودم نبودم. دلهره شدیدی گرفتم تا اینکه بعد از چند دقیقه کم‌کم خودم رو جمع و جور کردم. حاج آقا عبدوس گفت: ان‌شاءالله خیره!»
کد خبر: ۵۸۲۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵

کتاب «وکیل باشی» به کوشش زهرا شاهینی، بر اساس خاطرات جعفر شرفیه، پدر شهید «محمد شرفیه» از دوران دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۸۲۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱

خواهر شهید «رحمت‌الله عالیشاهی» نقل می‌کند: «قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند، مادرم می‌گفت: من مطمئنم که رحمت‌الله شهید شده. وقتی زنگ در به صدا درآمد، گفت: خدایا! این هدیه را از من قبول کن! حالا که خودم مادرم، می‌فهمم مادر یعنی چی! با خودم می‌گویم عجب ایمانی داشت مادر!»
کد خبر: ۵۸۱۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۹

برادر شهید «علی‌اصغر طاهریان» نقل می‌کند: «داشت ساکش را بیرون می‌ریخت. پیراهن را برداشت و گفت: داداش! این رو برام نگهدار. وقتی خواستیم او را تشییع کنیم، همان پیراهن را به تن داشت.»
کد خبر: ۵۸۱۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۸

خانواده شهید «سید محمد طباطبائی‌خو» نقل می‌کنند: «از بچه‌های جبهه خیلی تعریف می‌کرد. از صفا و صمیمیت آن‌ها می‌گفت و از مهربانیشان. می‌گفت: مادر! برای بچه‌های رزمنده دعا کن که طوری نشن.»
کد خبر: ۵۸۱۸۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷

قسمت دوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل می‌کند: «پسر جوانی شروع کرد به توهین به انقلاب. بعد از نماز جماعت، حاج علی و آن پسر ساعت‌ها بحث کردند. بالاخره او کارش را کرد و آن جوان را ارشاد که نه عاشق امام و انقلاب کرد، طوری‌که پس از مدتی به جبهه رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۱۸۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴

خواهر شهید «محمود شاهین‌فر» نقل می‌کند: «دکتر‌ها خوردن آب را برای او ممنوع کرده بودند. چهار پنج روزی طول نکشید که شهید شد. دلم می‌سوخت که چرا بهش آب ندادم. لااقل با لب تشنه شهید نمی‌شد.»
کد خبر: ۵۸۱۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «سید ابراهیم سیادت»
هم‌رزم شهید «سیدابراهیم سیادت» نقل می‌کند: «گفتم: هیچ‌وقت از تو ناراحت نیستم. یقین دارم که توی ثواب کارت شریکم. گفت: دلم می‌خواد زنی که به این خوبی می‌فهمه باید دست شوهرش رو برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و مملکت باز بگذاره، دلم می‌خواد بعد از شهادتم مثل حضرت زینب(س) استقامت کنی و صبور باشی.»
کد خبر: ۵۸۱۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱

خواهر شید «رضا سماوی» نقل می‌کند: «دوستان شهیدش جمع شدند بالای سرش. بهش گفتند: بیدار شو! برای چی نمیای رضا؟ رضا چشمانش را باز کرد و از خواب بیدار شد. به هم‌سنگرانش گفت: من شهید می‌شم!»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰

پدر شهید «عبدالمحمد سعدالدین» نقل می‌کند: «چشم توی چشمم دوخت و گفت: بابا! من دارم می‌رم راه کربلا رو باز کنم. رفت و شهید شد. سال‌ها گذشت و خدا توفیق زیارت امام حسین(ع) را به ما داد. چشمم که افتاد به ضریح شش گوشه، یاد حرف آن روزش افتادم و به یادش کلی گریه کردم.»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹

خانواده شهید «رمضانعلی قدس‌الهی» نقل می‌کنند: «در نامه‌ای به خانواده‌اش نوشته بود: مادر! مرا ببخش و حلال کن! خودم را تابع جبهه کرده‌ام. سنگر خانه من است و شما به امید برگشت من نباشید.»
کد خبر: ۵۸۱۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

کتاب «طرح درسی برای بهشت ... » خاطرات شهید دانشجو معلم «غلامحسن عاطفی‌نژاد» می‌باشد.
کد خبر: ۵۸۱۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳

مادر شهید «ذبیح‌الله خان‌محمدی» نقل می‌کند: «در خواب ذبیح‌الله گفت: مامان! ساعتم داخل ساکمه. اونو بده به داداش نعمت. من هم با خوشحالی، بهترین هدیه دنیا را به پسرم نعمت‌الله دادم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴

قسمت دوم خاطرات شهید «قدرت‌الله زرگریان»
دوست شهید «قدرت‌الله زرگریان» نقل می‌کند: «خم شد تا از روی زمین پوکه‌ای را بردارد که عراقی‌ها به سمتش شلیک کردند. اگر ایستاده بود سرش متلاشی می‌شد. پوکه را مقابل خود گرفت و به آن نگاه کرد. گفت: این پوکه باعث شد من از کار خودم عقب بیفتم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸

قسمت نخست خاطرات شهید «قدرت‌الله زرگریان»
دختر شهید «قدرت‌الله زرگریان» نقل می‌کند: «شب عملیات فتح بستان، پدر خواب دید که در یک قایق نشسته و روی دریاچه‌ای شناور است. شهید طاهریان به ایشان گفته بود: آقای زرگریان! پیشانی‌بند یا سیدالشهدا ببند، چون شهید می‌شی.»
کد خبر: ۵۸۱۳۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴